loading...

در ارزوی فردا

بازدید : 402
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 4:37

می‌گویند روزی یک پسر کوچک که تازه به کلاس پیانو می‌رفت و یاد گرفته بود چند قطعه را بنوازد، برای اولین بار همراه مادرش به یک کنسرت پیانو رفت.
آن‌ها در ردیف جلو نشستند و وقتی مادر سرش گرم صحبت با یکی از دوستانش شد، پسر بچه از روی کنجکاوی به پشت صحنه رفت و آن جا پیانو بزرگی دید که هیچ کس روی صندلی آن ننشسته بود.

پسرک بی خبر از همه جا پشت پیانو نشست و شروع به نواختن قطعه ساده‌‌‌ای نمود که تازه یاد گرفته بود. صدای پیانو همه‌ی حاضران در سالن را به خود آورد و وقتی پرده کنار رفت همه با تعجب پسر کوچکی را دیدند که پشت پیانو نشسته و قطعه‌ی کوچکی را می‌نوازد.

در این زمان استاد پیانو روی صحنه و به کنار پیانو آمد و به پسرک که از دیدن جمعیت و حضور مردم ترسیده بود به آرامی‌گفت: نترس دوست من، ادامه بده من این جا هستم.
استاد خودش نیز در کنار پسرک نشست و در نواختن گوشه‌هایی از قطعه که ضعف داشت کمکش کرد. پسرک با دلگرمی‌از حضور استاد بزرگ بدون هیچ ترسی به نواختن قطعه ادامه داد و آنرا به خوبی به پایان رساند و تشویق شدید حاضران را نصیب خود ساخت.

نکته!

این صحنه را مقابل چشمان خود تجسم کنید و خود را در قالب آن پسر کوچک بگذارید. خود را ببینید که از روی شوق و کششی وصف ناپذیر در درون دلتان دست به کاری بزرگ می‌زنید.
بی اختیار گام‌های لرزان خود را به سوی کار جدید برمی‌دارید. ابتدا هیچ کس متوجه شما نیست. اما وقتی کار را شروع می‌کنید ناگهان پرده‌ها کنار می‌رود و همه چشم‌ها به سمت شما برمی‌گردد.
تازه آن موقع است که متوجه می‌شوید خود را در داخل چه چالش و مبارزه‌‌‌ای انداخته اید.

همه آن‌ها که به شما نگاه می‌کنند چون خودشان نتوانسته اند بر ترس خود غلبه کنند و مانند شما دست به کار شوند با نگاه‌هایی کنجکاو و غالبا هراس زده به شما نگاه می‌کنند تا ببینند کی دست از کار می‌کشید و تسلیم می‌شوید.
در این لحظات که همه‌ی روزگار بر شما سخت می‌گیرد. آن گاه دستان گرم حامی‌بزرگ را در روی شانه‌های خود حس می‌کنید که می‌گوید: نترس دوست من، ادامه بده ، من این جا هستم..

به کمیّت توجه نکن پسرم
بازدید : 296
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 4:37

روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم!
درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می‌خواهی می‌توانی تمام سیب‌های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.
آن وقت پسر تمام سیب‌های درخت را چید و برای فروش برد.

هنگامی‌که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می‌خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.
درخت گفت: شاخه‌های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه‌‌‌ای بساز.
و آن پسر تمام شاخه‌های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود.

پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت: می‌دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می‌خواهم از آنها دور شوم، اما وسیله‌‌‌ای برای مسافرت ندارم.
درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو. پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.

شما چطور فکر می‌کنید؟

آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟
مسیح فرمود: بهترین دوست کسی است که جان خود را فدا کند.
آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید؟
منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید. منظور از این پرسش فقط یک چیز بود، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید؟ چند نفر؟
عیب جامعه این است که همه می‌خواهند فرد مهمی‌باشد ولی هیچکس نمی‌خواهد انسان مفیدی باشد.

درختان میوه خود را نمی‌خورند،
ابرها باران را نمی‌بلعند،
رودها آب خود را نمی‌خورند،
چیزی که بردگان دارند، همیشه به نفع دیگران است.
همه آنچه که جمع کردم برباد رفت و همه آنچه که بخشیدم، مال من ماند. آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت.

در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم می‌کند، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد.
هر چه بیشتر بدست می‌آوری، کمتر می‌بخشی.

محبت، یعنی دوست داشتن مردم، بیش از استحقاق آنها
این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده. کدوم یک از ما می‌تونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه؟
با امید به اینکه آسمون زندگیمون به رنگ یکرنگی عشق باشه .

پسر بچه و پیانو
بازدید : 291
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 14:37

آدمها،
به میزان هویت و تربیت خانوادگیشان
به دیگران احترام میگذارند
و
به میزان حماقت و حقارتشان
به
دیگران، توهین میکنند
به میزان
فرهنگشان عشق میورزند
به میزان
کمبودشان آزارت میدهند

هر کس را باید
به اندازه اش بها داد
وبه اندازه آدمها نباید دست زد...

اندر فواید کتاب روانشناسی برای عده ای
برچسب ها
بازدید : 243
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 14:37

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی